۱۲۷.روزای قبل...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

موقتی

دلم تنگ شده واست

کاش میشد امشب مثل قبلنا...

هیچی

ولش کن

۱۲۶.حماقت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۲۵.کجایی ای ز جان خوش تر؟؟

بعد از حرفای چندشب پیشمون،ترجیه دادم سکوت کنم...

اگه بخوای...اگه دوست داشته باشی

خودت سکوتو میشکنی...

چندشب پیش  وقتی گفتی "میدونم ناراحتی از حرفام"

بازم سعی کردم ناراحت نشم...

مثل همیشه...

سعی کردم یادم نره تو همیشه خوب بودی...

سعی کردم سرگرمی و دل مشغولی این روزاتو بزارم پای اینکه خیلی کار داری...بزارم به پای زندگی و حساب و کتاب...

بزارم به پای روزای آینده ای که شاید!باید عادت کنم بهشون.

از آخرین باری  که صداتو شنیدم خیلی گذشته؟

یا دل من زیادی تنگ شده واسه حرف زدنت؟

گاهی وقتا حس میکنم قبلنا بهتر بود...شایدم زیادی دل نازک شدم:)

در هرحال...بعد هرنمازم سلامتیو خوشبختیتو میخوام از خدا

حتی اگه اونقدری که درگیرت شدم،درگیرم نباشی

۱۲۴


بخواه تا که بیفتد

آن اتفاقِ خوبِ نیفتاده

بخواه تا که قلبت آرام گیرد

بخواه تا که رخ دهد

معجزه ای محال،

آنجا که نشانی از نور نیست

بخواه تا که برآورده شود

آن آرزویِ شیرینِ فراموش شده


بخواه تا که دردها اسیر شوند

آنجا که روی آرامش را بوسیده ای

بخواه تا که بشود. .!

بگذار دنیا سرش را پایین بیندازد

آنگاه که سجاده ات را

تنها به سوی دلت پهن کرده ای. . .


حاتمه_ابراهیم_زاده 


۱۲۳

تا دل نشود عاشق
دیوانه نمیگردد
تا نگذرد از تن جان
جانانه نمیگردد
گریان نشود چشمی
تا آنکه نسوزد دل
بیهوده بگرد شمع
پروانه نمیگردد

مولانا:)

۱۲۲.مامان

مامان  خیلی مهربونه

ولی خیلی غر میزنه

خیلی دستپختش خوبه

ولی خیلی عصبانی میشه

خیلی دوسش دارم

ولی  وقتی رو دور باشه مثل مته مخمو سوراخ میکنه

زندگیش ترو تمیزه

ولی همه چی زود بهش برمیخوره

وقتی عصبانیه بلند بلند با خودش حرف میزنه

خیلی دلسوزه

ولی وقتی دلخوره هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه

هنیشه تصمیم میگیره اروم باشه

اما به محض عصبی شدن همه چی یادش میره

مامان خیلی با سلیقه ست

ولی...

ولی خیلی غر میزنه...

ولی اونجایی که نباید بدچیزایی رو میکوبونه تو روم

ولی اجازه خطا رو به ادم نمیده

ولی همیشه از بچگی مقایسم میکنه

ولی همیشه قولایی که میده رو یادش میره

ولی همیشه عجوله

ولی همیشه سر قرارها ادمو دیر میکنه

ولی هنوزم با این سن مارو جلوی بقیه دعوا میکنه

ولی هنوزم  اگه بخواد در یک ثانیه  هرکاریو که برحسب وظیفه براش کردم ندید میگیره

مامان خیلی صبوره...

خیلی سخاوت داره...

اما فقط میخواد جلوه بده که ضعیفم

مامان خیلی جاها محکم بوده

خیلی سختیا کشیده

اما فکر میکنه تاوان سختیهاش با من

مامان خیلی برام مهمه

اما دلم میخواد یه مدت ازش دور زندگی کنم

شاید دلش تنگ بشه

شاید دوری یه مدت بتونه همه چیو حل کنه

میدونم  خودشم  همینو میخواد

مامان دوسم داره

ولی نذاشت بچگی کنم

نشد که بچگی کنم

نشد نوجوونی کنم

حالا هم روزای جوونی...

البته اگه هنوزم جوون باشم

مامان  خیلی مهربونه

ولی خیلی غر میزنه...

خدا حفظش کنه...

اما گاهی

خیلی خسته میشم

خدا همه مامانارو حفظ کنه



۱۲۱

گُم که می شوم در خواب هایم

پیدایت می شود تو؛

چقدر دوست دارم...

ترسِ این گُم شدن

و

شوقِ پیداشدنت را!


فریبا_مهر



۱۲۰.من:)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۱۹.چیزی شبیهت نیست

امشب بعد مدتها با نون حرف زدم...

دلم براش خیلی تنگ شده...خیلی

حرفاش ارومم کرد...

بزرگم کرد...

اون هنوزم ایمان داره بهم

دوست داشتنش حس خوبی میده بهم

میدونم همیشه باهاش حرف دارم واسه گفتن

دلم واسه بغل کردنش تنگ شده

خدا واسم نگهش داره

×اون پست نوشتنش موند واسه فردا...شایدم یه روز دیگه