۷۷.دلم میخواد تو باشی...

گاهی وقتا ندیدت انقدر کلافم میکنه که تو اون لحظه دلم میخواد فقط تو باشی...واقعیه واقعی...چقدر صبر میخواد...که ندیدنتو تاب  بیارم...

۷۶.میگم که یادم نره...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۷۵

زنگ بزن،

هیچ نگو،

حتی سلام هم نده،

فقط بگذارد نفس هایت را بشنوم...

نفس اول یعنی سلام،

و نفس های بعدی یکی در میان یعنی دوستت دارم و قد دنیا دلتنگم...

اصلا حتی اگر نخواستی هم زنگ نزن،

خودم دست به تلفن میشوم،

بوق اول معنیش این است که جایم بدجور توی دنیایت خالیست،

فقط نگذار به بوق آخر برسد،

بوق آخر یعنی،

تو واقعا دیگر مالِ من نیستی...


فاطمه_جوادی


۷۴.تو عدالتت این نبود...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۷۳

ازم پرسید: عاشقه چه چیزی هستی؟

گفتم:  عاشقه وایستادن روی پُلَم،نگاه کردنه از بالا به ماشینا!

 میدونی چرا این ماشینا الان همینجا، روبه روتنو یک ثانیه بعد با سرعت رفتن، این رفت و آمدا !

به نظرم تصویر یکی از واقعی ترین چیزای زندگیه! اینکه چند وقت پیش یه آدم تو زندگیت وجود داشته که  بدون اون هیچ چیزیو تصور نمیکردیو الان حتی بهش فکرم نمیکنی!

یا اینکه اون همکلاسیت که تا چند وقته پیش ازش متنفر بودیو آرزو میکردی که کلاستون باهم نباشه

الان بهترین دوستته! اینکه انگار همین چند وقت پیش بود که احساس میکردی پدرت با غمه از دست دادنه پدر بزرگت هیچوقت نمیتونه کنار بیاد، الان هر چند وقت یک بار با لبخند میگه: خدا بیامرزتش !

میفهمی منظرمو؟

هیچوقت نمیشه گفت: اون آدمه چند وقت پیشه زندگیتو دوست نداشتی، یا اون روز از همکلاسیت متنفر نبودی، یا پدرت از مردن پدر بزرگت کُله زندگیشو غم نگرفته بوده!

حس‌ها میان و میرن، مثله همین ماشینا! نمیشه گفت اون ماشین سفیده که الان رد شد کلا نبوده، ولی نمیشه هم گفت الان هست!

قلبمون مثله خیابونو حس های ماشینای توش میشه ! خوش حال بود و گاز داد ولی نمیشه انتظار داشت تا ابد توی قلبت، یک حس پارک بشه!

این رفت وآمدا اینکه همه چیز دائم در حاله تغیره یکی از واقعی ترین تصویر زندگیه!

پرسید: یعنی ممکنه یک روز  دوستم نداشته باشی؟!

 گفتم: نمیدونم! هیجکس نمیدونه،ولی میدونم دوست داشتنت داره با ۱۰ تا سرعت راه  میره توی قلبم یجوری که انگار هرگز نرسیدن براش از هر دیر رسیدنی بهتر باشه!

ولی از مردن و با سرعت رانندگی کردن بترسه.

میلاد اویسی

۷۲.مریضی

مامان مریض شده...بردمش دکتر...خیلی بد بود حالش...

خودمم تقریبا

بابا هم که ماموریت...

از صبح چندبار تلفن کرد...

مامان گفت اگه نبودی این چندروز چی میشد؟

دارم فکر میکنم...

روزایی که قراره نباشم....چی میشه؟؟؟

خدایا؟تو هستی دیگه؟؟....


۷۱.پر_از عطر توعه کوچه به کوچه این حوالی

دلم یدفه خیلی تنگ شد واست

خیلی خیلی

یدفه دلم خواست همین الان اینجا بودی...

نه یه ساعت دیگه...

همین الان

هوا سرده

ولی بستنی میچسبه

دوتایی میرفتیم بستنی میگرفتیم...

بعدش هم میرفتیم همونجایی که هروقت از کنارش رد میشم یاد تو میفتم...


۷۰


-من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد.

+چه خوب! منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم، بنفش رو یکم کمرنگ کنی میرسی به آبی. رنگ‌ های نزدیکی هستن تقریبا

-آره رنگ‌ های نزدیکی هستن.

+البته نیازی به این همه فلسفه‌ بافی نیست. دوست دارم! حتی اگر تو از سفید خوشت بیاد، من از مشکی!


عباسعلی_تنها

۶۹.جز تویی که همه چیز منی

مانگ میرزایی : 


بهت میگم میدونی قشنگ‌‌ترین عکسی که ازت دیدم، کدومه؟

میگی کدومه؟ نشونم بده!

بعد لابد منتظری یکی از اون پرتره‌های جذابت که عکاس ازت گرفته رو برات بفرستم!

ولی من اولین سلفی‌ِ تار و تاریکی که باهم گرفتیم و میفرستم برات و میگم این قشنگ‌ترین عکسته!

ببین لبخندتو!

بهم میگی عه من تاحالا تو این عکس فقط حواسم به تو بود!

ندیده بودم خودمو!

حالا تو خودت اصن دقت کردی لبخندت تو همین سلفیه قشنگ‌ترین لبخندِ زندگیته؟

منم جوابتو این شکلی میدم:

همونجور که یه سلفی تار دونفره می‌ارزه به صدتا عکس تکی هنری قشنگ، کنار تو بودن حتا تو شرایط بد، می‌ارزه به همه‌چیو داشتن ولی بدونِ تو بودن!

من خیلی وقته از زندگیم هیچی نمیخوام!

جز تویی که همه چیز منی!



۶۸


ذره ذره محبت را باختم و شکست را بردم!

وقتی که در برنامه ریزی سال نو(کریسمس) همسرم را به زور با کسانی که دوست نداشت به سفر بردم؛

فکر کردم که بردم،اما باختم.

وقتی که پول پس انداز مشترک را برای خرید بی ام و آخرین مدل خرج کردم؛

فکر کردم که بردم،اما باختم.

وقتی که در جمع خانوادگی جواب دندان شکنی به برادر و مادرش دادم و سر جا نشاندمشان؛

فکر کردم که بردم، اما باختم.

وقتی برای خریدهای ریز و درشت زنانه برچسب حماقت به همسرم زدم و وانمود کردم که گریه اش را ندیدم و پولش را بودجه بندی کردم؛

فکر کردم که بردم، اما باختم.

وقتی در گردش یک روزه جلوی دوستان, عیب های همسرم را گفتم و همه خندیدیم و کمی سر به سرش گذاشتم و کارهایش را مسخره کردم؛

فکر کردم که بردم، اما باختم.

وقتی دلش میشکست و ناراحت میشد و میخواستم زیادی لوس نشود و محل اش نمیگذاشتم؛

فکر کردم که بردم، اما باختم.

وقتی سعی میکردم جلو دیگران وانمود کنم که من عاقلترم و اشتباهات تقصیر اوست و تنهایش میگذاشتم؛

فکر کردم که بردم، اما باختم.

وقتی سعی نمیکردم که مانند او شوم،

فکر میکردم که بردم، اما در اصل باختم.

زندگی و محبت را ذره ذره باختم و شکست را طی سالها زندگیی مشترک بردم...


“همدلی یعنی مبارزه با خودخواهی به خاطر دیگری..”


بهترین متن نیویورک تایمز در سال ٢٠١٤