اولین تبریک سال جدید...
قبل تحویل سال...
نیلوفر:)
رفیق روزای قشنگم!
رفیق روزای جوونی و نوجوونی!
رفیقی که خیلی وقتا تو خیلی چیزا اول بود و هست...
مثل حسی که امروز بهم داد:)
اولش فکر کردم ۹۶ چه بد بود...
ولی دیدم نه
درسته اتفاقایی برام داشت که قشنگ بود
درسته منتظر خیلی چیزا بودم که بهشون نرسیدم...اما همینکه سلامتی بود شکر خدا
میشد خیلی بدتر باشه...شکر خدا که اتفاق بدتر و جبران ناپذیری نبود...
خدایا تو سال ۹۷ امضاتو پای ارزوهای هممون بزن...
الهی که پر از لحظه های قشنگ باشه واسه همه آدما...
خدایا به مردمم سلامتی بده...دل_خوش بده...ارامش بده
امسال فهمیدم هیچی قشنگتر از ارامش نیست
خدا خوشبختی بزاره تو همه لحظه هامون امسال...
سلامتی بزاره واسمون...
عاقبت بخیری بزاره واسمون...
خدایا شکرت واسه همه نعمات...
تو سال جدید حال خوب بهمون بده...حال خوب از همه چی بهتره...مارو قدم قدم نزدیک کن سمت خواسته هامون...
خدایا؟اون چیزی که مدتهاست منتظرشم...خودت میدونی
تک تک لحظه هامو دیدی....حرفای بقیه...اشکایی که به چشمم اوردن...خدایا توی همه لحظام بودی...واسه گرفتن خواستم زحماتمو دیدی...دیدی به در خونه خودت اومدم...امسال برام درستش کن...من فقط امیدم به دستای خودته
دلم میخواست کلی چیز بنویسم
کلی حرف...
همه ی اون چیزایی که میخوام از خدا
اما کسلم...
انگار یه چیزی گم کردم
انگار گمت کردم...
امشب منتظر بودم حرف بزنیم بی معرفت!
خوب...نشد که بشه
اسفند که به روزهای آخرش رسید باورم شد که تنها چیزی که یک لحظه هم درنگ ندارد، و بی خیال از غم و شادی من و تو میگذرد.... زمان است. روزهای پایانی اسفند همیشه تلنگریست برای من که نمیدانم چرا هر سال هزار تصمیم میگیرم که آدم دیگری شوم و نمیدانم این آدم دیگر باید چه کند که بتواند در اسفند سال بعد، سرش را بالا بگیرد و از این عبور شتابزده زمان، پریشان نباشد.
این روزها عجیب غرق میشوم در دنیای خاطراتم و انگار تصویر این همه عید و خانه تکانی و لحظه سال تحویل، میآید و مینشیند روبروی تمام خستگیهایم.
من نه دلی را شکستم و نه لحظه ای از دلم غافل شدم؛ ولی روزهای آخر اسفند!
دل به دریا بزن و با خودت رو راست باش؛ و به قلب هایی که شاید، شاید ...
امان از این شایدها که نمیدانم چرا درست در اواخر اسفند هر سال، دلم را میلرزاند و مجبورم میکند آرزو کنم سال دیگر... اسفند دیگر... شایدی نباشد و دلم آرام تر باشد از همه اسفندهایی که رفته و هیچ گاه باز نمی گردد.
در روزهای آخر اسفند، خاطره ها خواستنی تر می شوند... نه اینکه دلت را نلرزاند، نه اینکه بغضت را نشکنند؛ فقط چیزی از جنس حسرتی شیرین با خود دارند که تحملشان را ساده تر می کند.
چیزی غریب که در هوا منتشر شده؛ در آسمان مردد، در همهمه حراجیهای حاشیه خیابان، در نسیمی که سرزده میوزد و میچرخد لابلای خاطراتی که دوست نداری فراموششان کنی.
فقط کافی است عود روشن کنی و چشمهایت را ببندی و نفس عمیق بکشی.
جناب سال یک هزار وسیصد ونود و هفت لطفا سرشار باش از خاطره های دوست داشتنی. همین برای ما کافیست..
نیلوفر لاری پور
دووم بیار دختر...دووم بیار
شکر کن بابت همه داشته هات
بابت خدایی که همیشه هست...
خدایا معجزتم میبینم:)
چرا انقدر تو خوبی و ادمای روی زمینت نامهربون...؟
شکرت خدا:)
حرفای امروز هانیه...دلمو بدجور سوزوند
ولی خب به حرمت همه روزایی که کنار بود هیچ اعتراضی نکردم...
شایدم حق داره
اون داره الان از زاویه خودش مساله رو میبینه...
خدایا؟
تو هستی...همیشه هستی...
بیخیال همه آدمات...
هفتم آقام، عموم دست گذاشت روی شونم و گفت: «غصه نخوریا، مرد باش!» هفت ساله غُصّه نخوردم، هفت ساله مَردَم تا دیشب...
نصفِ شب که پا شدم آب بخورم، دیدم نشستی روی مبل و پاهات رو دراز کردی. گفتم: «چی شده؟ چرا نخوابیدی؟»
گفتی: «از شدت زانو درد خوابم نمیبره!» یه غم به بزرگی کلّ اون هفت سال، یه جا، نشست توی دلم...
هفتهی قبلش که برده بودمت پیش دکتر، گفته بود: «غضروفای مفصل زانوهات از بین رفته. نباید از پله بالا پایین بری. نباید بیشتر از ده دقیقه مداوم راه بری.»
آقام خدابیامرز تا زنده بود مدام بهم میگفت: «پسر! یه بار برای همیشه بشین با خودت خلوت کن ببین میخوای توی زندگیت چی بشی!»
تا ده سالگی فکر میکردم میخوام خلبان بشم. بزرگتر که شدم فکر کردم بهتره مهندس بشم.اونروز، ولی بعد از حرفای دکتر، تازه فهمیدم بیشتر از همه میخوام غضروف بشم، برم توی زانوهات که شبا آروم بخوابی. که بازم بتونی از پلهها بیای بالا و سرزده بیای توی اتاقم.
یه بار فاطمه بهم گفت: «غمگینترین آهنگی که تا حالا شنیدی چی بوده؟»
یاد تو افتادم. گفتم: «صدای ترق توروق زانوهای مامان! تا حالا وقتی از پلهها بالا پایین میره به آهنگ زانوهاش گوش دادی؟»
بعضی وقتا با خودم میگم: «پیر نشو مامان، پیر نشو. هیچکس برام مثل تو نمیشه!»
+خدایا عادلانه نیست مامانا مریض بشن رو تخت بیمارستان باشن...خودت به حق بزرگیت به عزت زهرا همه ی مادرا رو...همه ی بیمارا رو شفا بده:(الهی آمین
به قرارای دیروزم عمل کردم...میخوام تا تهش با خود_خدا برم:)