۲۶۰

سردرگم

دلتنگ

داغون

حال عجیبیه این روزا

انگار اشوب تو زندگیم تمومی نداره!

شکرت خدا

۲۵۹

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۲۵۸

شاهین پورعلی : اُفتادن با نُمره ی ۲ ، بِهتر از اُفتادن با نُمره ۹ ِ ... مرگ مَغزی بهتَر از قطع نخاعس ... سقوط بِهتر از آویزون موندَنه ... تموم شُدن بِهتر از مُعلّق بودنه ... خواب موندَن بهتر از تو تِرافیک موندَنه ... نبودَن بِهتر از بودَن و نادیده گِرفته شُدنه ... گریه کَردن بِهتر از نیشخَند زدنه ... راست گفتنِ تَنفُر بِهتر از دروغ گُفتنِ عَلاقَس ... تنها بودن بِهتر از با چَندتا بودَنه ... "انگاری رفتنِ مَنَم بِهتر از موندَنِ مَنه" 

۲۵۷.فریاد ز محرومی دیدار و دگر هیچ...

رضا کریم‌پور : ما تمام خود را خرج کسی کردیم که حتی یک سطر از عاشقانه هایمان را هم نفهمید، تمامِ احساس‌مان پایِ کسی هدر شد که حتی نفهمید برای ما همه کس است، زندگیِ مان را گُذاشتیم پای حرف هایی که فهمیده نشُدند پایِ عشقی که فقط نامش "عشق" بود؛ به گُمانم عشق به چیزی فراتر از دوست داشتن و دوست داشته شدن نیاز دارد؛ شاید چیزی شبیه فهمیده شدن ... 

۲۵۶.آخر، کُجا رَوَم که یادَت نباشَد و یادَت نیایَم؟ :)

دلم خیلی برات تنگ شده خیلی...

شاید بارها بوده که نبودی...

اما وسط شلوغی این روزام نبودنت خیلی به چشم میاد

دلم برات تنگ شده...همین حالا...همین لحظه دلم میخواست بودی...اما زندگیه دیگه...حالا حتی نمیدونم ممکنه یادم کنی یا نه....میدونی بی معرفت...یه بغضی افتاد به گلوم که حالمو بدجور بد کرده...دلم داره میترکه....

دلم بدجوری تنگت شده....بدجور...

۲۵۵.من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم...

یاد حرف نون افتادم...

گفت خدا دقیقا از همون جایی منو زد زمین

که واسه رسیدن بهش سالها التماسشو کرده بودم

۲۵۴.

دلم تنگ‌شده بود که بنویسم

حتی اگه شده پراکنده

قالب عزیزم عوض شده...اینو دوس ندارم

شب شده بی خوابی زده به سرم

دلتنگی اومده سراغم

دلتنگی خیلی چیزا

دلتنگی  واسه روزایی که وقتی میگذشت قدرشونو نمیدونستم

فقط خیلی چیزا رو وسط اون روزام جا گذاشتم...

دلتنگ همه اون روزاییم که دغدغه اخر شبام تعداد تست هام بود...دلتنگ اون پیامایی که به هانیه میدادم...دلتنگ حرفایی که بهم میزد...هانیه ای که خواهر بزرگتر بود برام ولی الان نمیدونه کجام...نمیدونم کجاس....

دلتنگ نیلو...دلتنگ رفیقی که سالهای نوجوانیم کنارش گذشت ولی سرنوشت و تقدیر شاید برای همیشه جدامون کرد....که حالا توی بهترین شرایط دیدنش ممکنه سالی یبار باشه...نیلویی که خیلی عوض شد...روزگار خیلی عوضش کرد اما هنوز قدر همون روزا دوسش دارم...نیلویی که شاید دیگه حسش واسم‌تکرار شدنی نباشه

دلتنگ خودمم...خودم توی اون روزا...اون دختر ۱۸ ساله ای که خیلی چیزای کوچیک خوشحالش میکرد...هنوز زمین نخوره بود....هنوز زخمی نشده بود...ترک برنداشته بود...نامردی ندیده بود...

دلتنگ‌یه  لحظه حس اون روزام...اون روزایی که با وجود جهنم بودنش تونستم از پسشون بربیام...

دلتنگ تو ام...تویی که یه روزم فکر نمیکردم اینجای زندگیم باشی...تویی  که هزار بار خواستم سعی کنم که نباشی...که حسم بهت نباشه...تویی که موندنی نیستی....اره...انقدر مرد نبودی که بگی میخوای بمونی....که اگه موندنی بودی تا ته دنیا به پات میموندم...دلتنگم...اره...با وجود اینکه باید درک کنم...کارتو...زندگیتو...همه چیتو...دلتنگ اون روزام...اون روزایی که برام هنوز تو نشده بودی که ای کاش نمیشدی...دلتنگم...خیلی زیاد....