چقد دلمتنگشده واسه اینجا
چقدر حرف نگفته دارم...
الان تو سالن مطالعه...
وسط روزایی که تصورش هم خوب بود هم بد
چقدر صدای آمدنِ پاییز
شبیه صدای قدم های تو بود
ملتهب، مرموز، دوست داشتنی...
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست
نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف...
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است
که خواست، افتاد، شکست...
چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است
نارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست،مست...
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود، رفت
کسی که دیگر نیست
[پریسا زابلی پور]
شاید اصلا دلت برام تنگ نمیشه
زندگی هیچوقت احساس سرش نمیشه
همیشه منطقی بوده و هست
دلم از الان تنگه واست مامان...
از الان
واسه بغلت
واسه همه غر زدنات
دلم واسه زیر یه سقف بودن باهاتون تنگه