مغزم داره میترکه
پر از حرف...
پر از دغدغه...
پر از فکر
خسته ام
دلم میخواد برم یه جای دور که هیچکس نباشه...
فقط خودم باشم...
دلم خیلی گرفته
خودم میدونم دارم بدتر میشم...
اما نمیخوام برم دکتر...
خسته ام
کاش نیشد یوقتی خوابیدو هیچوقت بیدار نشد
محسن دعاوی :
شب ها را نمی دانم چگونه تعریف کنم!
آخر شب هایی که تو هستی؛ یک جور اند
و شب هایی که نیستی ،جور دیگر!!
اصلا شب ها از یک ساعتی به بعد اگر خوابت نبرد دیگر باید فاتحه ی آن شب و دلت را بخوانی!
نمیدانم چه رازی درون شب نهفته است که تمام دلتنگی ها و خاطره ها
یکدفعه هوار میشود روی آدم!
این شب ها بسیار بی رحم اند!
چه کسی شب های مهربان را دیده است؟
اصلا شب هایی که تو در آن نباشی
با ماه هم قشنگ نمیشود!
از پشت این پرده
خیابان
جور دیگری است
درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
و حتی قمری تنبل شهری
همه می دانند
من سالهاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب
تو را به روح روشن دریا
به دیدنم بیا
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال من
بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف
چه تند میزند این نبض بیقرار
باید برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه بیاورم
بحث دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت
تشنگیهای تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جای تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است
دارد صبح می شود
دیدار آسان کوچه
دیدار آسان آدمی
و درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
هی تکرار چشم به راه کی
تا کی ؟
سیدعلی صالحی
گاهی وقتا حس میکنم بدتر از اونیم که فکرشو کنم!
مغزم داره میترکه
+امروز اخر حرفام بغضمو نشد نگه دارم...نمیخواستم ناراحتش کنم...
از درد کهنه ای که مداوا نمیشود
یا میشود گلایه کنم یا نمیشود
اینک سلام حضرت عیسی تر از مسیح
لطفت نگو که شامل ماها نمیشود
ای من فدای پنجره فولاد چشمهات
از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟
یوسف ترین عزیز !مرا تا خودت بخوان
هرچند این غریبه زلیخا نمیشود
امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش
در بیکران چشم شما جا نمیشود
مریم اخوان طاهری
به خودم فکر میکنم...دروغ چرا...دلم میسوزه واسه خودم...خیلی دلم میسوزه...اخه هیچ وقت این روزا رو تصور نمیکردم واسه خودم...هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری بشه...اخه حقم نبود این...ولی خوب زندگیه...غیرقابل پیش بینی...سخت نمیگیرم...شایدم میگیرم...ولی هرجوری حساب میکنم میبینم نباید انقدر بد همه چی تموم میشد...
چارلی چاپلین میگه...هیچی نیست که اخرش بد تموم بشه...اگه هم بد باشه بدون هنوز اخرش نرسیده...اما واسه من اینجوری نبود...اگه میدونستم اینجوری تموم میشه بازم شروع میکردم؟؟؟
خدا جون چقدر خوبه ما آدما ته_ته هیچی رو نمیدونیم!!
+السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
یه روزایی فکر میکردم منجی زندگی من تو میشی اقا...اما نشد....میدونم لیاقتشو نداشتم...اما تو که اقای خوبی ها هستی:((((
فکر میکردم دستامو میگیری...نشد اقا...نشد...
هوا داشته باش...دلم بد جوری گرفته:(
چندروزی هست پیش دایی هستم.
ان شاءالله دوباره از فردا برمیگردم خونه.
یکی دوباری با محمدحرف زدم.
دیشب لواسون خوب بود...ولی میشد بهتر باشه...
دلم گرفته بود یه کم...
جای یه نفر خیلی خاالی بود...