۱۲۵.کجایی ای ز جان خوش تر؟؟

بعد از حرفای چندشب پیشمون،ترجیه دادم سکوت کنم...

اگه بخوای...اگه دوست داشته باشی

خودت سکوتو میشکنی...

چندشب پیش  وقتی گفتی "میدونم ناراحتی از حرفام"

بازم سعی کردم ناراحت نشم...

مثل همیشه...

سعی کردم یادم نره تو همیشه خوب بودی...

سعی کردم سرگرمی و دل مشغولی این روزاتو بزارم پای اینکه خیلی کار داری...بزارم به پای زندگی و حساب و کتاب...

بزارم به پای روزای آینده ای که شاید!باید عادت کنم بهشون.

از آخرین باری  که صداتو شنیدم خیلی گذشته؟

یا دل من زیادی تنگ شده واسه حرف زدنت؟

گاهی وقتا حس میکنم قبلنا بهتر بود...شایدم زیادی دل نازک شدم:)

در هرحال...بعد هرنمازم سلامتیو خوشبختیتو میخوام از خدا

حتی اگه اونقدری که درگیرت شدم،درگیرم نباشی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.