۱۶۴.به وقت اردیبعشق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۶۳.الیس الله بکاف عبده

چله یس شروع کردم...

این چهل روز

میخوام یه لحظه هم شک نکنم که کمکم میکنه

۱۶۲.بابا...

دکتر گفته باید گردنشون عمل بشه...

هفته بعد اخرین دکتر نظرشو میگه...

خدایا؟

تو هستی...

نمیخوام ببینم بابام میرن زیر تیغ جراحی...

خدایا...کجای عدالتت بود اخه...دلم گرفته و جرءت گریه ندارم

خبر ندارن که فهمیدم

فقط تظاهر میکنن که همه چی خوبه...

توکل به خودت:((((

کسی رد شد از اینجا...واسه همه باباها ک بابای من دعا کنه

۱۶۱.خدایا خوشبینم بهت(:

خوشبینم به حرفای وبشب زنعمو...

به حرفای سید...

حالمو خوب کرد:))

مثل بارون بهاری امروز...

عجیب چسبید؛)

خداجون شکرت

۱۶۰.خوشبختی ام ارزوست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۵۹.میترسم کنارم نباشی و بارون بگیره

دلم‌تنگه واست

"که امشب دوباره بیاد چشات گریه کردم

که انگار تمومی نداره  دیگه بی تو دردم"

روزای خوبم نزدیکه...

از خود اقا خواستم.

زیاد خواستم...

خیلی چیزا...

مثلا تورو...

بودنتو...

"یه امشب چی میشه سرم رو روی شونه تو بزارم

سرم رو دیگه از روی شونه هات برندارم

یه جوری بخوابم که یادم بره روزگارم"

۱۵۸.یه کم تلخ

خیلی بدی نسبت به ادمی که دوسش داشتم عین خواهر...

با تموم کمکاش...

حس منفی دارم...

شاید چون تو اوج لحظه دلگیری و سختیم...

اونجایی که نیاز به ارامش همیشگیش داشتم...

حرفاشو مثل پتک کوبوند تو سرم!!

یه کم تلخه...که دلگیرم ازش...

که دلم نمیخواد یادش بیفتم...

که حس نکرد من فقط مشابه چندسال قبل خودشم!

که حس نکرد الان میتونست شرایطش خیلی بدتر باشه...

یه کم نه!

خیلی تلخه...:(


۱۵۷.یواشکی:)

دلم میخواد تموم شن این روزا

اما راستش

دلم واسه یواشکی شنیدن صدات تنگ میشه(:

به قول خودت...

با دلم چیکار کردی لامصب؟

۱۵۶.غصه هم خواهد رفت

نه تو می مانی نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

و به حباب نگران لب یک رود قسم

غصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط

خاطره ای خواهد ماند...

۱۵۵.دلم واست تنگه بی معرفت


آدم‌ها ذرّه ذرّه محو می‌‌شوند . آرام ... بی‌ صدا ... و تدریجی‌ 


همان آدم‌هایی‌ که هر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند ، بی‌ هیچ انتظار جوابی‌ ، فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند. برای آنکه بگویند هنوز هستی‌ و هنوز برای آنها مهم ترینی ... همان آدم‌هایی‌ که روزِ تولد تو یادشان نمی‌رود. همان‌هایی‌ که فراموش می‌‌کنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای. همان‌هایی‌ که برایت بهترین آرزو‌ها را دارند و می‌دانند در آرزو‌های بزرگِ تو کوچکترین جایی‌ ندارند ... همان آدم‌هایی‌ که همین گوشه کنار‌ها هستند برای وقتی‌ که دل‌ تو پر درد می‌‌شود و چشمان تو پر اشک. که ناگهان از هیچ  کجا پیدایشان می‌‌شود ، در آغوشت می‌‌گیرند و می‌‌گذراند غمِ دنیا را رویِ شانه‌هایشان خالی‌ کنی‌. همان‌هایی‌ که لحظه‌ای پس از آرامشت ، در هیچ کجای دنیای تو گم می‌‌شوند و تو هرگز نمی‌‌بینی‌ ، سینه ی سنگین از غمِ دنیا را با خود به کجا می‌‌برند ... همان آدم‌هایی‌ که  آنقدر در ندیدنشان غرق شده‌ای که نابود شدن لحظه‌هایشان را و لحظه لحظه نابود شدنشان را در کنار خودت نمی‌‌بینی‌. همان‌هایی‌ که در خاموشیِ غم انگیز خود ، از صمیمِ قلب به جایِ چشمان تو می‌‌گریند ، روزی که بفهمی چقدر برای همه چیز دیر شده است


نیکی فیروز کوهی